اشعار محسن شهرکی

  • متولد:

کاش می شد که غزل باز بشوراندمان / محسن شهرکی

شکل دردیم که جز شعر نمی داندمان
کاش می شد که غزل باز بشوراندمان

ما غریبیم در آیینه چشمان شما
اهل ایلیم ولی دشت نمی خواندمان

فقط از خلوت تنها شده ی پنجره ها
مانده بغضی که هر آیینه بسوزاندمان

بازکن ای دل رویین تن من، پنجره را
تا صمیمیت خورشید بپوشاندمان

هر کجا پای نهادیم کسی معجزه شد
که از این روی به آن روی بگرداندمان

بخت و اقبال چنین بود، بفهمیم رفیق!
که به جز شعر کسی قدر نمی داندمان
 

2668 2 4.29